تیک...تاک...
تیک...تاک...ساعت منجمد شده از زمهریر نبودنت...
من برگشتم...
ن : شیرین حال کوئی ت : پنج شنبه 19 دی 1392 ز : 13:31 | +

سلااااااااااام دوستای خوبم...

من یه مدت طولانی نبودم به خاطر تغییرمقطع تحصیلیم...

دلم برای همتون تنگ شده بود...

خندهچشمکلبخندخندهچشمکلبخند


.:: ::.


یاردبستانی..!!!
ن : شیرین حال کوئی ت : سه شنبه 7 آبان 1392 ز : 12:11 | +

آنگاه که در دشت بی فرهنگی ما،

فریاد یاران دبستانی قطره اشکی را از گونه جماعت سترد

تا مرهم زخمهای دیرینه باشد

آنگاه که حضور گرم شما پیام مهر و همدردی،

 پیام صفا،

پیام یکرنگ دلها در سکوت دردها بود

دردهای نا هم آواز حنجره ها

در سکوت همگامی ها را آفریدن آغاز کرد

تا ذره ای از همدردی و شاید نقطه ای از التیام بر درد او و تو و من باشد.

در دوباره ای از دوباره ها

ما را از هجوم سودجویان فرصت طلب نیز امان نبود.

هجوم، هجوم تازه ای نبود

سود خود زین سودا جویندگان

       از آب گل آلود آن دریای مواج طلب صید ماهیان درشت دارند، از کیلومترها فاصله

 از کیلومترها فاصله

آه صیاد بر ساحل آرام اقیانوس بنشسته

دام خود در خیال گسترده تا دریاها و دریاهای دور

از کیلومترها فاصله چگونه رویای صیدی داری

صیادان به ساحل آرام به زبان دیگر سخن می گویند

آنان تحمیل خویش را تا دموکراسی  معنا می کنند

 آن کودکان مترود با فریاد نقشه تحمیل خود به جماعت دارند

و سکوت جماعت گوش کرشان را نمی آزارد

 با تو که نگاه سرخت گواه فرق تو با نگاه سبز ماست

با تو که گلویت پاره رویای یک صندلی در فرداست

دزد جماعت

تو که نامت ننگ است

 و سکه ات را به نام دیگران ضرب می زنی

تو که یکسر یکی و

- ز جمع بیگانه -

جماعت چشمها را بست

تا افتخار دیدارت را به تأسف بنشیند

ما را با تو سخنی هست

به دریا برو

با اینهمه شهامت به دریا برو

که بقول فروغ

" هیچ صیادی از جوی حقیری که به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد"

گرچه می دانی و می دانم

"به دریا در منافع بی شمار است

و گر خواهی سلامت بر کنار است"


.:: ::.


حدس بزنیداین شعر از کیست؟؟؟
ن : شیرین حال کوئی ت : دو شنبه 17 تير 1392 ز : 12:48 | +

خورشیدخاموش شدو

اولین ستاره ی شب روشن...

من ازاینجا،ازمیان دل شب

تاطلوع خورشیدوغروب مهتاب

درپس کوه بلند

پلک برهم ننهادم که سحرنزدیک است

پرپروازندارددل بی درمانم

پس خواهدمانددرپس پنجره ی تنهایی

وتقلای دلم درجهت آزادی بیخودبود

چون که خودباعث تنهایی خودبود

وبس...

من که محبوس نکردم اورا

درمیان قفس احساسم...


.:: ::.


برسنگ قبرمن بنویسید...
ن : شیرین حال کوئی ت : یک شنبه 2 تير 1392 ز : 17:26 | +

 بر سنگ قبر من بنویسید


خسته بود اهل زمین نبود

نمازش شكسته بود


برسنگ قبر من بنویسید

شیشه بود تنها از این نظر

كه سراپا شكسته بود


بر سنگ قبر من بنویسید

پاك بود چشمان او

كه دائماً از اشك شسته بود


بر سنگ قبر من بنویسید

این درخت عمری برای

هر تیشه و تبر دسته بود


بر سنگ قبر من بنویسید

كل عمر پشت دری

كه باز نمی شد نشسته بود...


.:: ::.


آموختنی هارابایدآموخت...
ن : شیرین حال کوئی ت : دو شنبه 20 خرداد 1392 ز : 13:9 | +

آموخته ام ..... كه گاهی تمام چیزهایی كه یك نفر می خواهد فقط دستی است برای گرفتن دست او ، وقلبی است برای فهمیدن وی .

آموخته ام ...... كه راه رفتن كنار پدرم در یك شب تابستانی در كودكی ، شگفت انگیز ترین چیز در بزر گسالی است.

آموخته ام ....... بهترین كلاس درس دنیا كلاسی است كه زیر پای پیر ترین فرد دنیاست.

آ‌موخته ام ....... وقتی كه عاشقید عشق شما در ظاهر نیز نمایان می شود .

آموخته ام ..... تنها كسی كه مرا در زندگی شاد می كند كسی است كه به من می گوید : تومرا. شاد كردی

آموخته ام .....داشتن كودكی كه درآغوش شما به خواب رفته زیباترین حسی است كه در دنیا وجود دارد.

آموخته ام ...... كه مهربان بودن بسیار مهم تر از درست بودن است .

آمو خته ام ...... كه هرگز نباید به هدیه ای از طرف كودكی ( نه ) گفت .

آموخته ام .... كه همیشه برای كسی كه به هیچ عنوان قادر به كمك كردنش نیستم دعا كنم .

آموخته ام ..... كه مهم نیست كه زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد ،‌ همه ما احتیاج به دوستی داریم كه لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم .

آموخته ام ...... كه زندگی مثل یك دستمال لوله ای است هر چه به انتهایش نزدیكتر می شویم سریعتر حركت می كند .

آموخته ام ..... كه پول شخصیت نمی خرد .

آموخته ام ...... كه تنها اتفاقات كوچك روزانه است كه زندگی را تماشایی می كند .

آموخته ام ..... كه خداوند همه چیز را در یك روز نیافرید .پس چه چیز باعث شد كه من بیاندیشم می توانم همه چیز را در یك روز به دست بیاورم .

آموخته ام ...... كه چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمی دهد .

آموخته ام .... كه این عشق است كه زخمها را شفا می دهد نه زمان .

آموخته ام ..... كه وقتی با كسی روبرو می شویم انتظار لبخندی از سوی ما را دارد .

آموخته ام ...... كه هیچ كس در نظر ما كامل نیست تا زمانی كه عاشق بشویم .

آموخته ام ..... كه زندگی دشوار است اما من از او سخت ترم .

آموخته ام ....... كه فرصتها هیچگاه از بین نمی روند ،‌بلكه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد كرد .

آموخته ام ....... كه آرزویم این است قبل از مرگ مادرم یكبار به او بیشتر بگوییم دوستش دارم .

آموخته ام ...... كه لبخند ارزانترین راهی است كه می شود با آن نگاه را وسعت داد.

آموخته ام ..... كه نمی توانم احساسم را انتخاب كنم اما می توانم نحوه بر خورد با آنرا انتخاب كنم.

آموخته ام ..... كه همه می خواهند روی قله كوه زندگی كنند ، اما تمام شادی ها و پیشرفتها وقتی رخ می دهد كه در حال بالا رفتن از كوه هستید .

آموخته ام ..... بهترین موقعیت برای نصیحت در دو زمان است : وقتی كه از شما خواسته می شود،‌ وزمانی كه درس زندگی دادن فرا می رسد .

آموخته ام ..... كه كوتاهترین زمانی كه من مجبور به كار هستم ، بیشترین كارها و وظایف را باید انجام دهم.

 


.:: ::.


دروغگویان راچگونه بشناسیم؟
ن : شیرین حال کوئی ت : شنبه 26 اسفند 1391 ز : 11:13 | +

افراد دروغگو معمولا از نظر نوع رفتاری با یکدیگر شباهت بسیاری دارند که دانستن برخی از خصوصیات به ما کمک می کند که تا حدودی انسان دروغگو را بشناسیم برخی از علائم و روشهایی که باعث شناهخت دروغگو می شود عبارتند از

1

چشمان کسانی که دروغ می گویند یا بازتر از حد معمول است یا دائما چشمهای آنان به نقاط مختلف حرکت می کند. در عین حال آنها معمولا از نگاه مستقیم به شما احساس ناراحتی می کنند و سعی می کنند مستقیما به شما نگاه نکنند

2

گاهی اوقات افراد دروغکئ بخشی از صورت یا دهانشان را هنگام حرف زدن می پوشانند.

 3

وقتی از آنها سوال می شود دماغ یا گوششان را به حالت عصبی می خارانند.

4

 فرد دروغگو معمولا هنگام حرف زدن حرکت اضافی زیادی از خود بروز می دهد.

5

 در هنگام حرف زدن زیاد تپق می زنند و اشتباهات فراوان گفتاری را سعی می کنند به گونه ای بپوشانند.

6

آنها همیشه کلی گویی می کنند و بارها این کلیات را تکرار می کنند و با این کار تلاش می کنند تا خودشان را قانع کنند.

7

 آنها سعی می کنند به گونه ای گیج و مبهم سخن بگویند و با این کار به شما اجازه نمی دهند تا حرفهای آنان را تجزیه کنید.

8

هنگامی که سعی دارید در مورد موصضوع مورد بحث از آنها سوال کنید بلافاصله موضوع بحث را عوئض می کنند.

9

حتی سوال شما را متوجه شوند چنین وانمود می کنند که سوال شما را نشنیده اند و با این کار به بحث خاتمه می دهند.

10

 اگر می خواهید مطمئن شوید مه او دروغ کفته است چند روز بعد راجع به موضوعی که در مورد آن دروغ گفته است ار او سوال کنید تا برایتان یک داستان با مظالب متفاوت تعریف کند.

11

اگر قدری به صحبت آنها شک دارید شما را متهم به بی اعتمادی می کند و خیلی سریع با این کار به بحث خاتمه می دهد.

12

 آدم های دروغگو معمولا پر حر ف هستند و در مورد هر چیزی اظهار نظر می کنند.

13

 افراد دروغگو معمولا کسانی هستند که در زندگی شخصی یا خانوادگی دچار مشکل هستند. پس در مورد حرفهای چنین افرادی بیشتر دقت نمایید.

14

 تن صدای افراد دروغگو در هنگام دروغ گفتن معمولا بالاتر از حد طبیعی است.

15

 خنده های بی دلیل و بی گاه در هنگام صحبت کردن یکی دیگر از علائم افراد دروغگو است

16

 آدمهای دروغکو همیشه سعی می کنند حرفهای زیبا و جذاب به زبان بیاورند و با این کار می خواهند امکان کشف حقیقت را از ما سلب کنند.
نکته پایانی این که اگر چه که شاید افراد دروغگو در کوتاه مدت بتوانید حقیقت را از دیگران پنهان کنند اما زمان باعث خواهد شد که همیشه افراد دروغگو رسوا شوند و هیچ گ
فته حقیقت پنهان نخواهد ماند, اگرچه شاید مدت زمان طولانی پنهان بماند

 

 


.:: ::.


گذری بردفتراشعارفروغ
ن : شیرین حال کوئی ت : چهار شنبه 9 اسفند 1391 ز : 8:34 | +

آيينه شكسته


ديروز به ياد تو و آن عشق دل انگيز
بر پيكر خود پيرهن سبز نمودم
در آينه بر صورت خود خيره شدم باز
بند از سر گيسويم آهسته گشودم
عطر آوردم بر سر و بر سينه فشاندم
چشمانم را ناز كنان سرمه كشاندم
افشان كردم زلفم را بر سر شانه
در كنج لبم خالي آهسته نشاندم
گفتم به خود آنگاه صد افسوس كه او نيست
تا مات شود زين همه افسونگري و ناز
چون پيرهن سبز ببيند به تن من
با خنده بگويد كه چه زيبا شده اي باز
او نيست كه در مردمك چشم سياهم
تا خيره شود عكس رخ خويش ببيند
اين گيسوي افشان به چه كار آيدم امشب
كو پنجه او تا كه در آن خانه گزيند
او نيست كه بويد چو در آغوش من افتد
ديوانه صفت عطر دلآويز تنم را
اي آينه مردم من از حسرت و افسوس
او نيز كه بر سينه فشارد بدنم را
من خيره به آينه و او گوش به من داشت
گفتم كه چه سان حل كني اين مشكل ما را
بشكست و فغان كرد كه از شرح غم خويش
اي زن چه بگويم كه شكستي دل ما را

 


.:: ::.


زندگی چیزی نیست که لب تاقچه ی عادت ازیادمن و تو برود.
ن : شیرین حال کوئی ت : سه شنبه 28 آذر 1391 ز : 20:21 | +

بهارمی آید

دختر كنار پنجره تنها نشست و گفت

اي دختر بهار حسد مي برم به تو

عطر و گل و ترانه و سرمستي تو را

با هر چه طالبي به خدا مي خرم زتو

برشاخ لخت و عور درختي شكوفه اي

با ناز مي گشود دو چشمان بسته را

مرغي ميان سبزه ز هم باز مي نمود

آن بالهاي كوچك زيباي خسته را

خورشيد خنده كرد و ز انوار خنده اش

بر چهر روز روشني دلكشي دويد

موجي سبك خزيد و نسيمي به گوش او

رازي سرود و موج به نرمي رميد از او

خنديد باغبان كه سر انجام شد بهار

ديگر شكوفه كرده درختي كه كاشتم


.:: ::.


چشم دل بازکن که جان بینی آن چه نادیدنی ست آن بینی
ن : شیرین حال کوئی ت : یک شنبه 26 آذر 1391 ز : 22:20 | +

بغض شکسته

آواز عاشقانه‌ي ما در گلو شكست
حق با سكوت بود ، صدا در گلو شكست

ديگر دلم هواي سرودن نمي‌كند
تنها بهانه‌ي دل ما در گلو شكست

سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گريه‌هاي عقده‌گشا در گلو شكست

اي داد ، كس به داغ دل باغ ، دل نداد
اي واي ، هاي‌هاي عزا در گلو شكست

آن روزهاي خوب كه ديديم ، خواب بود
خوابم پريد و خاطره‌ها در گلو شكست

"
بادا" مباد گشت و "مبادا" ‌به باد رفت
"
آيا" ز ياد رفت و "چرا" در گلو شكست

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرين و آفرين و دعا در گلو شكست

تا آمدم كه با تو خداحافظي كنم
بغضم امان نداد و خدا..... در گلو شكست


.:: ::.


پیش فروش آسمان.....
ن : شیرین حال کوئی ت : شنبه 25 آذر 1391 ز : 15:22 | +

 

خدایا !

دیگر زمینت بوی زندگی نمیدهد…خدایا...!

کودکان گل فروش را می بینی؟!

مردان خانه به دوش...
دخترکان تن فروش...
مادران سیاه پوش...
واعظان دین فروش...
محرابهای فرش پوش...
پسران کلیه فروش ...
زبانهای عشق فروش...
انسانهای آدم فروش...

همه را می بینی....!!؟

میخواهم یک تکه از آسمانت را بخرم, دیگر زمینت بوی زندگی نمیدهد...!!


.:: ::.


مطالب طنز و خنده دار
ن : شیرین حال کوئی ت : شنبه 25 آذر 1391 ز : 15:17 | +

یعنی اینقدی که پسرا به موهاشون میرسن، اگه به یه بوته شلغم رسیده بودن الان هلو می داد!

 

************************

 

- ببین خانوم، تو روزنامه نوشته که مردها به طور متوسط در روز از پونزده هزاز کلمه برای صحبت کردن استفاده می کنند ولی زن ها از سی هزار کلمه. دیدی ثابت شد. شما زن ها بیشتر حرف می زنین تا ما مردها؟

زن: هیچ هم همچین چیزی نیست. فوقش ثابت شده که ما هر حرف رو باید دو بار بزنیم تا توی مخ شماها فرو بره!

 

************************

 

- فرق باطری با مرد چیست؟ باطری اقلا یک قطب مثبت داره ولی مرد هیچ چیز مثبتی نداره!

 

************************

 

- به خدا میگن چرا اول مرد را آفریدی بعد زن را؟ گفت: شما هم اگه بخواهید چیز قشنگی بنویسید اول چکنویس می کنید بعد پاکنویس!

 

************************

 

- مردان از دو نوع خارج نیستند؛ یا روی سرشان خالیست، یا توی سرشان!

 

************************

 

- اونا دخترای قدیم بودن که از سوسک می ترسیدن، الان همچین سوسکت می کنن که خودتم نمی فهمی!

 

************************

 

- این آقایون محترم همچین میگن دخترای امروزی آشپزی بلد نیستن، خونه داری بلد نیستن که یکی ندونه انگار خودشون مثل مردای قدیم میرن از صبح کار میکنن تا بوق سگ!! بابا شماها رو که باید با بیل ساعت 12 از زیر پتو بیرون آورد!

 

************************

 

- مردها مثل آگهی بازرگانی هستند حتی یک کلمه از چیزهایی را که می گویند نمی توان باور کرد.

 

************************

 

- می دونی سریع ترین راه به چنگ آوردن قلب یک مرد چیه؟ پاره کردن سینه اش با یک کارد آشپزخانه!

 

************************

 

- چرخه زندگی مردها ... در بچگی، مامان ذلیل؛ جوونی، دوست ذلیل؛ میانسالی، زن ذلیل؛ پیری، فرزند ذلیل، بعد از مرگ، ذلیل مرده...

 

 

 


.:: ::.


شمال وجنوب همه زمین عشق است .
ن : شیرین حال کوئی ت : شنبه 25 آذر 1391 ز : 15:1 | +

 

خدا در همسایگی ماست !!

چرا همه ی نقشه های جغرافیا دو قسمت دارد ؟

چرا همه چیز به دو قسمت شمالی و جنوبی تقسیم میشود ؟؟

چرا رنگ آسمان در شمال شهر آبی در جنوب شهر خاکستری است ؟

چرا پرنده های جنوب شهری با بال های وصله دار پرواز میکنند ؟؟

چرا بهار در جنوب شهر زرد است ؟ چرا برف در جنوب شهر سیاه؟

چرا گربه های شمال شهری شیر پاستوریزه میخورند ؟؟

چرا بچه های شمال شهر وقتی فوتبال بازی میکنند گل های تازه و

قشنگ و رنگارنگ به هم میزنند ؟

چرا دنیای بچه های جنوب شهر سیاه و سفید است ؟؟؟

چرا دنیای بچه های شمال شهر رنگی است ؟؟ خواب های رنگی !!

سفره های رنگی ! فیلمهای رنگی!مگر خون آنها رنگین تر است؟؟

چرا آنها در شمال به دنیا می آیند ؟ در شمال گهواره میخوابند ؟

درشمال زندگی میکنند ؟

و وصییت میکنند که آنهارا در شمال قبرستان به خاک بسپارند !!!

اگر شمال بهتر است چرا جهت قبله به سمت جنوب است ؟؟

چرا خدا خانه ی خود را در جهت جنوب ساخته است ؟

من به سمت جنوب نماز میخوانم !!

خدا در همسایگی ماست . خدا در همه جاست . خدا باید در همه

جا باشد !!

من این نقشه هارا قبول ندارم ! چه کسی این نقشه هارا برای

ماکشیده است ؟؟

وقتی باران بهاری ببارد همه ی نقشه های کاغذی را خراب میکند !!

و همه ی نقشه هارا نقش بر آب میکند .

.


.


.:: ::.


روح خدا در وجود ماست آن راجست و جو کن.
ن : شیرین حال کوئی ت : جمعه 24 آذر 1391 ز : 21:5 | +

شهسواري به دوستش گفت: بيا به كوهي كه خدا آنجا زندگي مي كند برويم. ميخواهم ثابت كنم كه او

فقط بلد است به ما د ستور بدهد، وهيچ كاري براي خلاص كردن ما از زير بار مشقات نمي كند

ديگري گفت:موافقم .اما من براي ثابت كردن ايمانم مي آيم

وقتي به قله رسيد ند ، شب شده بود. در تاريكي صدايي شنيدند:سنگهاي اطرافتان را بار اسبانتان كنيد وآنها

را پايين ببريد

شهسوار اولي گفت: مي بيني؟ بعداز چنين صعودي ،از ما مي خواهد كه بار سنگين تري را حمل كنيم.محال است كه اطاعت كنم

ديگري به دستور عمل كرد. وقتي به دامنه كوه رسيد، هنگام طلوع بود و انوار خورشيد، سنگهايي را كه شهسوار مومن با خود آورده بود،روشن كرد. آنها خالص ترين الماس ها بودند.

مرشد مي گويد:تصميمات خدا مرموزند،اما همواره به نفع ما هستند.

 

 


.:: ::.


درتمام رنجهایی که می بریم,صبر اوج احترام به قوانین الهی است.
ن : شیرین حال کوئی ت : جمعه 24 آذر 1391 ز : 19:48 | +

 

زندگی

زندگی درک همین امروز است

زندگی فهم نفهمیدن هاست

تو نه در دیروزی

نه در فردایی

ظرف امروز پر از بودن توست

زندگی خاطره آمدن و رفتن ماست!

شاید این خنده که امروز دریغش کردی

آخرین فرصت همراهی ماست.....

 فریدون مشیری

 


.:: ::.


عشق و ارقام
ن : شیرین حال کوئی ت : جمعه 24 آذر 1391 ز : 20:13 | +

عزیز جفاکار به بطلمیوس سوگند که نیروی عشقت کسر عمرم را معکوس نموده و به خرمن هستی ام ا تش زده است . انگار عمر من تابع وفای توست. قامت رعنایم از هجر تو منحنی شده و تیر عشقت همچو برداری که موازی آرزوهایم تغییر مکان داده باشد و شلجمی قلبم را ناقص ساخته است.

 

شب های فراق که با حرکتی تناوب مانند مکعبی این رو و ان رو می شود چنان نحیفم ساخته که هرگاه به مزدوج خویش در ایینه می نگرم خیال می کنم از زیر رادیکال بیرونم اورده اند.

در دایره عشقت اسیرم و مرکزی نمی یابم که انی فارغ از خیال تو معادله n مجهولی زندگی ام را حل کنم ...

روش فیثاغورث را به خواب دیدم که از وجود سر گشته ام مشتق میگرفت خدا خدا کردم که ریشه ای نیابد تا همیشه سیری صعودی به سوی تو پیدا کنم. اما ناگهان خیال کردم که تابع نیستم و چون این سخن با وی در میان نهادم فرجه لبهایش به مسطحه 90 درجه از هم به خنده ای جنون امیز گشوده گشت و گفت : « ای حیران و ای سینوس عشق مگر ندانی که پرانتز و جودت بستگی مستقیم به تغییرات دل معشوق دارد؟»…

لذا از بی خبری خویش معذرت خواسته از محضرش بخشایش طلبیدم .

هر شب چون پلک هایم به هم مماس می شود و حدی به بینهایت می یابم تو را می بینم با زیبایی ونوس به قوه n به سویم میل داری و زمانی که شکل به علاوه پیدا می کنم در می یابم که منحنی های ارزوی من و وصال تو نقطه ی برخوردی ندارند ولی شاید بر اساس هندسه ی اقلیدسی مانند دو خط موازی باشند که در بی نهایت به هم می رسند.

اَنگاه که بر محور تانژانت نا امیدی سرگردان هستم عشقت برایم مبدأ امید‏‏‏ است و زمانیکه از کسینوس های بی وفاییت فاکتو ر می گیرم از کروشه رخسارت چشمکی دلفریب به وفای مجهول و ممتنع نو یدم میدهی.

اوه ! دلدار بی وفا زمانی که اپسیلن های وعده های تو را در بینهایتهای امیدهای خود ضرب می کنم و از بی وفایی و جفاهای تو به تعداد نامحدود انتگرال می گیرم باز هم خوشحال هستم چو ن حدی د ا ر د و جهت باقیمانده هنوز مثبت است.

زمانی که در می یابم صورت کسر وصالت صفر شده و امید من برابر هیچ خواهد شد و قطره های اشک با تصاعدی هندسی بر انحنای گونه ام نزول می کند ، اما امیدوارم که جدول جفایت غلط باشد. اما افسوس حتی با حساب احتمالات هم امید وصلت از محالات است . دیگر بیش از این به فرمول وجودت دست نمی برم اما امیدوارم که تالس بزرگ دل سنگینت را نسبت به من نرم نماید و بیش از این محتاجم نسازد که در لگاریتم اندیشه به دنبال اندازه ی تقریبی وفایت بگردم

 


.:: ::.


پیمودن‌ خود، دشوارتر از پیمودن ‌ جاده‌هاست!!!...
ن : شیرین حال کوئی ت : جمعه 24 آذر 1391 ز : 20:0 | +

 

دلم گرفته خدایا

کوله ‌پشتی‌اش‌ را برداشت‌ و راه‌ افتاد. رفت‌ که‌ دنبال‌  خدا بگردد؛ و گفت: تا کوله‌ام‌ از  خدا پر نشود برنخواهم‌  گشت.نهالی‌ رنجور و کوچک‌ کنار راه‌ ایستاده‌ بود.مسافر با خنده‌ ای‌ رو  به‌ درخت‌ گفت: چه‌ تلخ‌ است‌ کنار جاده‌ بودن‌ و نرفتن؛  و درخت‌ زیر لب‌ گفت:    ولی‌  تلخ‌ تر آن‌ است‌ که‌  بروی‌ و بی‌ رهاورد برگردی .  
 
کاش‌ می‌دانستی‌ آن‌چه‌ در  جست‌وجوی‌ آنی، همین‌جاست . 
مسافر رفت‌ و گفت: یک‌ درخت‌ از راه‌  چه‌ می‌داند، پاهایش‌ در گِل‌ است، او هیچ‌گاه‌لذت‌ جست‌وجو را  نخواهد یافت . 
و نشنید که‌ درخت‌ گفت: اما من‌ جست‌وجو را  از خود آغاز کرده‌ام‌ و سفرم‌ را کسی‌ نخواهد دید؛ جز  آن‌ که‌ باید
مسافر رفت‌ و کوله‌اش‌ سنگین‌ بود . 
هزار سال‌ گذشت،  هزار سالِ‌ پر خم‌ و پیچ، هزار سالِ‌ بالا و پست.  مسافر بازگشت. رنجور و ناامید. خدا را نیافته‌ بود، اما غرورش را گم‌ کرده‌ بود. به‌ ابتدای‌ جاده‌ رسید.

.:: ::.


شیفتگان پرواز را میل خزیدن نیست.(هلن کلر)
ن : شیرین حال کوئی ت : جمعه 24 آذر 1391 ز : 11:17 | +

باران


چشم ها پرسشی بی پاسخ حیرانی ها

دست ها تشنه ی تقسیم فراوانی ها

با گل زخم سر راه تو اذین بستم

داغ های دل ما جای چراغانی ها

حالیا دست کریم تو برای دل ما

سر پناهی ست در این بی سرو سامانی ها

وقت ان شد که به گل حکم شکفتن بدهی

ای سر انگشت تو اغاز گل افشانی ها

فصل تقسیم گل گندم لبخند رسید

فصل تقسیم غزل ها و غزل خوانی ها

سایه ی امن کسای تو مرا بر سر بس

تا پناهم دهد از وحشت عریانی ها

چشم تو لایحه ی روشن اغاز بهار

طرح لبخند تو پایان پریشانی ها

.




.:: ::.


تو همان هستی که باورداری.
ن : شیرین حال کوئی ت : جمعه 24 آذر 1391 ز : 11:0 | +

شکوفه انار

در آغوش ياس زرد

 

پرپر شد

 

از سالها بپرسيد

 

زير سنگينی کدام سندان جان سپرد

 

بعد از آن

 

هر بهار ياس زرد شکفت

 

فقط برای تکرار

 

باز آيا تاريخ در لبهای باکره ای

 

چنين مست و بی سئوال

 

می غلطد؟

 

با همه چوب های دلسوخته

 

روی برگ های سال

 

داستان عشق شکسته ام را بنويسيد

 

تا خاک به تکرار بوسه ای

 

آلوده

بماند

 



.:: ::.


اندکی سکوت کنیم شاید خدا هم حرفی برای گفتن داشته باشد
ن : شیرین حال کوئی ت : پنج شنبه 23 آذر 1391 ز : 13:0 | +

دستور زبان عشق


دست عشق از دامن دل دور باد!
می توان آیا به دل دستور داد؟

 

می توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟

 

موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟

 

آنکه دستور زبان عشق را
بی گذاره در نهاد ما نهاد

 

خوب می دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی بایست داد


.:: ::.


صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

Powered By LOXBLOG.COM Copyright © by shirinkarimi
This Template By Theme-Designer.Com