تیک...تاک...
تیک...تاک...ساعت منجمد شده از زمهریر نبودنت...
زندگی چیزی نیست که لب تاقچه ی عادت ازیادمن و تو برود.
ن : شیرین حال کوئی ت : سه شنبه 28 آذر 1391 ز : 20:21 | +

بهارمی آید

دختر كنار پنجره تنها نشست و گفت

اي دختر بهار حسد مي برم به تو

عطر و گل و ترانه و سرمستي تو را

با هر چه طالبي به خدا مي خرم زتو

برشاخ لخت و عور درختي شكوفه اي

با ناز مي گشود دو چشمان بسته را

مرغي ميان سبزه ز هم باز مي نمود

آن بالهاي كوچك زيباي خسته را

خورشيد خنده كرد و ز انوار خنده اش

بر چهر روز روشني دلكشي دويد

موجي سبك خزيد و نسيمي به گوش او

رازي سرود و موج به نرمي رميد از او

خنديد باغبان كه سر انجام شد بهار

ديگر شكوفه كرده درختي كه كاشتم


.:: ::.


چشم دل بازکن که جان بینی آن چه نادیدنی ست آن بینی
ن : شیرین حال کوئی ت : یک شنبه 26 آذر 1391 ز : 22:20 | +

بغض شکسته

آواز عاشقانه‌ي ما در گلو شكست
حق با سكوت بود ، صدا در گلو شكست

ديگر دلم هواي سرودن نمي‌كند
تنها بهانه‌ي دل ما در گلو شكست

سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گريه‌هاي عقده‌گشا در گلو شكست

اي داد ، كس به داغ دل باغ ، دل نداد
اي واي ، هاي‌هاي عزا در گلو شكست

آن روزهاي خوب كه ديديم ، خواب بود
خوابم پريد و خاطره‌ها در گلو شكست

"
بادا" مباد گشت و "مبادا" ‌به باد رفت
"
آيا" ز ياد رفت و "چرا" در گلو شكست

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرين و آفرين و دعا در گلو شكست

تا آمدم كه با تو خداحافظي كنم
بغضم امان نداد و خدا..... در گلو شكست


.:: ::.


پیش فروش آسمان.....
ن : شیرین حال کوئی ت : شنبه 25 آذر 1391 ز : 15:22 | +

 

خدایا !

دیگر زمینت بوی زندگی نمیدهد…خدایا...!

کودکان گل فروش را می بینی؟!

مردان خانه به دوش...
دخترکان تن فروش...
مادران سیاه پوش...
واعظان دین فروش...
محرابهای فرش پوش...
پسران کلیه فروش ...
زبانهای عشق فروش...
انسانهای آدم فروش...

همه را می بینی....!!؟

میخواهم یک تکه از آسمانت را بخرم, دیگر زمینت بوی زندگی نمیدهد...!!


.:: ::.


مطالب طنز و خنده دار
ن : شیرین حال کوئی ت : شنبه 25 آذر 1391 ز : 15:17 | +

یعنی اینقدی که پسرا به موهاشون میرسن، اگه به یه بوته شلغم رسیده بودن الان هلو می داد!

 

************************

 

- ببین خانوم، تو روزنامه نوشته که مردها به طور متوسط در روز از پونزده هزاز کلمه برای صحبت کردن استفاده می کنند ولی زن ها از سی هزار کلمه. دیدی ثابت شد. شما زن ها بیشتر حرف می زنین تا ما مردها؟

زن: هیچ هم همچین چیزی نیست. فوقش ثابت شده که ما هر حرف رو باید دو بار بزنیم تا توی مخ شماها فرو بره!

 

************************

 

- فرق باطری با مرد چیست؟ باطری اقلا یک قطب مثبت داره ولی مرد هیچ چیز مثبتی نداره!

 

************************

 

- به خدا میگن چرا اول مرد را آفریدی بعد زن را؟ گفت: شما هم اگه بخواهید چیز قشنگی بنویسید اول چکنویس می کنید بعد پاکنویس!

 

************************

 

- مردان از دو نوع خارج نیستند؛ یا روی سرشان خالیست، یا توی سرشان!

 

************************

 

- اونا دخترای قدیم بودن که از سوسک می ترسیدن، الان همچین سوسکت می کنن که خودتم نمی فهمی!

 

************************

 

- این آقایون محترم همچین میگن دخترای امروزی آشپزی بلد نیستن، خونه داری بلد نیستن که یکی ندونه انگار خودشون مثل مردای قدیم میرن از صبح کار میکنن تا بوق سگ!! بابا شماها رو که باید با بیل ساعت 12 از زیر پتو بیرون آورد!

 

************************

 

- مردها مثل آگهی بازرگانی هستند حتی یک کلمه از چیزهایی را که می گویند نمی توان باور کرد.

 

************************

 

- می دونی سریع ترین راه به چنگ آوردن قلب یک مرد چیه؟ پاره کردن سینه اش با یک کارد آشپزخانه!

 

************************

 

- چرخه زندگی مردها ... در بچگی، مامان ذلیل؛ جوونی، دوست ذلیل؛ میانسالی، زن ذلیل؛ پیری، فرزند ذلیل، بعد از مرگ، ذلیل مرده...

 

 

 


.:: ::.


شمال وجنوب همه زمین عشق است .
ن : شیرین حال کوئی ت : شنبه 25 آذر 1391 ز : 15:1 | +

 

خدا در همسایگی ماست !!

چرا همه ی نقشه های جغرافیا دو قسمت دارد ؟

چرا همه چیز به دو قسمت شمالی و جنوبی تقسیم میشود ؟؟

چرا رنگ آسمان در شمال شهر آبی در جنوب شهر خاکستری است ؟

چرا پرنده های جنوب شهری با بال های وصله دار پرواز میکنند ؟؟

چرا بهار در جنوب شهر زرد است ؟ چرا برف در جنوب شهر سیاه؟

چرا گربه های شمال شهری شیر پاستوریزه میخورند ؟؟

چرا بچه های شمال شهر وقتی فوتبال بازی میکنند گل های تازه و

قشنگ و رنگارنگ به هم میزنند ؟

چرا دنیای بچه های جنوب شهر سیاه و سفید است ؟؟؟

چرا دنیای بچه های شمال شهر رنگی است ؟؟ خواب های رنگی !!

سفره های رنگی ! فیلمهای رنگی!مگر خون آنها رنگین تر است؟؟

چرا آنها در شمال به دنیا می آیند ؟ در شمال گهواره میخوابند ؟

درشمال زندگی میکنند ؟

و وصییت میکنند که آنهارا در شمال قبرستان به خاک بسپارند !!!

اگر شمال بهتر است چرا جهت قبله به سمت جنوب است ؟؟

چرا خدا خانه ی خود را در جهت جنوب ساخته است ؟

من به سمت جنوب نماز میخوانم !!

خدا در همسایگی ماست . خدا در همه جاست . خدا باید در همه

جا باشد !!

من این نقشه هارا قبول ندارم ! چه کسی این نقشه هارا برای

ماکشیده است ؟؟

وقتی باران بهاری ببارد همه ی نقشه های کاغذی را خراب میکند !!

و همه ی نقشه هارا نقش بر آب میکند .

.


.


.:: ::.


روح خدا در وجود ماست آن راجست و جو کن.
ن : شیرین حال کوئی ت : جمعه 24 آذر 1391 ز : 21:5 | +

شهسواري به دوستش گفت: بيا به كوهي كه خدا آنجا زندگي مي كند برويم. ميخواهم ثابت كنم كه او

فقط بلد است به ما د ستور بدهد، وهيچ كاري براي خلاص كردن ما از زير بار مشقات نمي كند

ديگري گفت:موافقم .اما من براي ثابت كردن ايمانم مي آيم

وقتي به قله رسيد ند ، شب شده بود. در تاريكي صدايي شنيدند:سنگهاي اطرافتان را بار اسبانتان كنيد وآنها

را پايين ببريد

شهسوار اولي گفت: مي بيني؟ بعداز چنين صعودي ،از ما مي خواهد كه بار سنگين تري را حمل كنيم.محال است كه اطاعت كنم

ديگري به دستور عمل كرد. وقتي به دامنه كوه رسيد، هنگام طلوع بود و انوار خورشيد، سنگهايي را كه شهسوار مومن با خود آورده بود،روشن كرد. آنها خالص ترين الماس ها بودند.

مرشد مي گويد:تصميمات خدا مرموزند،اما همواره به نفع ما هستند.

 

 


.:: ::.


درتمام رنجهایی که می بریم,صبر اوج احترام به قوانین الهی است.
ن : شیرین حال کوئی ت : جمعه 24 آذر 1391 ز : 19:48 | +

 

زندگی

زندگی درک همین امروز است

زندگی فهم نفهمیدن هاست

تو نه در دیروزی

نه در فردایی

ظرف امروز پر از بودن توست

زندگی خاطره آمدن و رفتن ماست!

شاید این خنده که امروز دریغش کردی

آخرین فرصت همراهی ماست.....

 فریدون مشیری

 


.:: ::.


عشق و ارقام
ن : شیرین حال کوئی ت : جمعه 24 آذر 1391 ز : 20:13 | +

عزیز جفاکار به بطلمیوس سوگند که نیروی عشقت کسر عمرم را معکوس نموده و به خرمن هستی ام ا تش زده است . انگار عمر من تابع وفای توست. قامت رعنایم از هجر تو منحنی شده و تیر عشقت همچو برداری که موازی آرزوهایم تغییر مکان داده باشد و شلجمی قلبم را ناقص ساخته است.

 

شب های فراق که با حرکتی تناوب مانند مکعبی این رو و ان رو می شود چنان نحیفم ساخته که هرگاه به مزدوج خویش در ایینه می نگرم خیال می کنم از زیر رادیکال بیرونم اورده اند.

در دایره عشقت اسیرم و مرکزی نمی یابم که انی فارغ از خیال تو معادله n مجهولی زندگی ام را حل کنم ...

روش فیثاغورث را به خواب دیدم که از وجود سر گشته ام مشتق میگرفت خدا خدا کردم که ریشه ای نیابد تا همیشه سیری صعودی به سوی تو پیدا کنم. اما ناگهان خیال کردم که تابع نیستم و چون این سخن با وی در میان نهادم فرجه لبهایش به مسطحه 90 درجه از هم به خنده ای جنون امیز گشوده گشت و گفت : « ای حیران و ای سینوس عشق مگر ندانی که پرانتز و جودت بستگی مستقیم به تغییرات دل معشوق دارد؟»…

لذا از بی خبری خویش معذرت خواسته از محضرش بخشایش طلبیدم .

هر شب چون پلک هایم به هم مماس می شود و حدی به بینهایت می یابم تو را می بینم با زیبایی ونوس به قوه n به سویم میل داری و زمانی که شکل به علاوه پیدا می کنم در می یابم که منحنی های ارزوی من و وصال تو نقطه ی برخوردی ندارند ولی شاید بر اساس هندسه ی اقلیدسی مانند دو خط موازی باشند که در بی نهایت به هم می رسند.

اَنگاه که بر محور تانژانت نا امیدی سرگردان هستم عشقت برایم مبدأ امید‏‏‏ است و زمانیکه از کسینوس های بی وفاییت فاکتو ر می گیرم از کروشه رخسارت چشمکی دلفریب به وفای مجهول و ممتنع نو یدم میدهی.

اوه ! دلدار بی وفا زمانی که اپسیلن های وعده های تو را در بینهایتهای امیدهای خود ضرب می کنم و از بی وفایی و جفاهای تو به تعداد نامحدود انتگرال می گیرم باز هم خوشحال هستم چو ن حدی د ا ر د و جهت باقیمانده هنوز مثبت است.

زمانی که در می یابم صورت کسر وصالت صفر شده و امید من برابر هیچ خواهد شد و قطره های اشک با تصاعدی هندسی بر انحنای گونه ام نزول می کند ، اما امیدوارم که جدول جفایت غلط باشد. اما افسوس حتی با حساب احتمالات هم امید وصلت از محالات است . دیگر بیش از این به فرمول وجودت دست نمی برم اما امیدوارم که تالس بزرگ دل سنگینت را نسبت به من نرم نماید و بیش از این محتاجم نسازد که در لگاریتم اندیشه به دنبال اندازه ی تقریبی وفایت بگردم

 


.:: ::.


پیمودن‌ خود، دشوارتر از پیمودن ‌ جاده‌هاست!!!...
ن : شیرین حال کوئی ت : جمعه 24 آذر 1391 ز : 20:0 | +

 

دلم گرفته خدایا

کوله ‌پشتی‌اش‌ را برداشت‌ و راه‌ افتاد. رفت‌ که‌ دنبال‌  خدا بگردد؛ و گفت: تا کوله‌ام‌ از  خدا پر نشود برنخواهم‌  گشت.نهالی‌ رنجور و کوچک‌ کنار راه‌ ایستاده‌ بود.مسافر با خنده‌ ای‌ رو  به‌ درخت‌ گفت: چه‌ تلخ‌ است‌ کنار جاده‌ بودن‌ و نرفتن؛  و درخت‌ زیر لب‌ گفت:    ولی‌  تلخ‌ تر آن‌ است‌ که‌  بروی‌ و بی‌ رهاورد برگردی .  
 
کاش‌ می‌دانستی‌ آن‌چه‌ در  جست‌وجوی‌ آنی، همین‌جاست . 
مسافر رفت‌ و گفت: یک‌ درخت‌ از راه‌  چه‌ می‌داند، پاهایش‌ در گِل‌ است، او هیچ‌گاه‌لذت‌ جست‌وجو را  نخواهد یافت . 
و نشنید که‌ درخت‌ گفت: اما من‌ جست‌وجو را  از خود آغاز کرده‌ام‌ و سفرم‌ را کسی‌ نخواهد دید؛ جز  آن‌ که‌ باید
مسافر رفت‌ و کوله‌اش‌ سنگین‌ بود . 
هزار سال‌ گذشت،  هزار سالِ‌ پر خم‌ و پیچ، هزار سالِ‌ بالا و پست.  مسافر بازگشت. رنجور و ناامید. خدا را نیافته‌ بود، اما غرورش را گم‌ کرده‌ بود. به‌ ابتدای‌ جاده‌ رسید.

.:: ::.


شیفتگان پرواز را میل خزیدن نیست.(هلن کلر)
ن : شیرین حال کوئی ت : جمعه 24 آذر 1391 ز : 11:17 | +

باران


چشم ها پرسشی بی پاسخ حیرانی ها

دست ها تشنه ی تقسیم فراوانی ها

با گل زخم سر راه تو اذین بستم

داغ های دل ما جای چراغانی ها

حالیا دست کریم تو برای دل ما

سر پناهی ست در این بی سرو سامانی ها

وقت ان شد که به گل حکم شکفتن بدهی

ای سر انگشت تو اغاز گل افشانی ها

فصل تقسیم گل گندم لبخند رسید

فصل تقسیم غزل ها و غزل خوانی ها

سایه ی امن کسای تو مرا بر سر بس

تا پناهم دهد از وحشت عریانی ها

چشم تو لایحه ی روشن اغاز بهار

طرح لبخند تو پایان پریشانی ها

.




.:: ::.


تو همان هستی که باورداری.
ن : شیرین حال کوئی ت : جمعه 24 آذر 1391 ز : 11:0 | +

شکوفه انار

در آغوش ياس زرد

 

پرپر شد

 

از سالها بپرسيد

 

زير سنگينی کدام سندان جان سپرد

 

بعد از آن

 

هر بهار ياس زرد شکفت

 

فقط برای تکرار

 

باز آيا تاريخ در لبهای باکره ای

 

چنين مست و بی سئوال

 

می غلطد؟

 

با همه چوب های دلسوخته

 

روی برگ های سال

 

داستان عشق شکسته ام را بنويسيد

 

تا خاک به تکرار بوسه ای

 

آلوده

بماند

 



.:: ::.


اندکی سکوت کنیم شاید خدا هم حرفی برای گفتن داشته باشد
ن : شیرین حال کوئی ت : پنج شنبه 23 آذر 1391 ز : 13:0 | +

دستور زبان عشق


دست عشق از دامن دل دور باد!
می توان آیا به دل دستور داد؟

 

می توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟

 

موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟

 

آنکه دستور زبان عشق را
بی گذاره در نهاد ما نهاد

 

خوب می دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی بایست داد


.:: ::.


Powered By LOXBLOG.COM Copyright © by shirinkarimi
This Template By Theme-Designer.Com